آغاز پادشاهی یزدگرد

آغاز پادشاهی یزدگرد

از کانال داستان های شاهنامه  در سایت مابانو

شماره ۴۴ داستان شاهنامه

پادشاهی یزدگرد
یزدگرد هجده سال پادشاهی کرد . وقتی بر تخت نشست پس از اندرز سران به‌راستی و درستی ، هجده سال سلطنت کرد تا اینکه روزگارش سررسید و پادشاهی را به پسرش هرمز سپرد زیرا او خردمند بود و پس از یک هفته درگذشت .
اگر صد بمانی اگر بیست و پنج
ببایدت رفتن ز جای سپنج
پادشاهی هرمز
پادشاهی هرمز یک سال بود . وقتی هرمز به سلطنت رسید برادرش پیروز خشمگین شد و به‌سوی شاه هیتال که چغانی بود رفت و به او گفت: پدرم تاج‌وتخت را به برادر کوچکم داده است و بدین‌سان از شاه هیتال کمک خواست .چغانی هم هزار شمشیرزن به او داد و پیروز به جنگ هرمز رفت و او را شکست داد و اسیر کرد اما دلش برای برادرش سوخت و آزادش نمود و به قصر خود فرستاد .
پادشاهی پیروز
پادشاهی پیروز یازده سال بود . پیروز بر تخت پادشاهی تکیه زد . او خردمند و دور از هر بدی بود و بعد از یک سال خشک‌سالی شدیدی در ایران به وجود آمد . شاه که این وضع را دید خراج را به همه بخشید و از غله و گوسفند و گاو همه را تقسیم نمود و بعد فرمان داد تا مردم دست به دعا بردارند و از خدا کمک بخواهند . هفت سال گذشت و در سال هشتم باران شدیدی بارید و همه‌جا سبز و خرم شد . پیروز شهرستانی به نام پیروز رام ساخت که ری نامیده می‌شود و شهر دیگری به نام بادان پیروز که الآن اردبیل نامیده می‌شود نیز برپا کرد . سپس به جنگ ترکان رفت و در این جنگ هرمز پیشرو بود و قباد پسر پیروز در پس پشت قرار داشت . شاه پسر کوچک‌ترش بلاش را بر تخت نشاند و وزیری به نام سرخاب که دانا بود در نزدش قرارداد . وقتی به فرزند خاقان خوشنواز خبر رسید که پیروز عهد بهرام را شکسته است و به آن‌ها هجوم آورده ، نامه‌ای برای شاه نوشت و گفت که این رسم شاهان و نیاکان تو نبود که پیمان‌شکنی کنند . اگر تو چنین کنی من هم مجبور می‌شوم دست به شمشیر ببرم .فرستاده‌ای نامه را با هدایای فراوان نزد شاه ایران برد . وقتی پیروز نامه را خواند ، گفت :به شاهت بگو که بهرام تا پیش رود ترک را به شما داد تا لب جیحون از آن توست . وقتی پیام پیروز به پسر خاقان رسید سپاه جمع کرد و به‌سوی پیروز رفت و پیکی فرستاد و گفت که عهد بهرام را به نیزه می‌زنم تا همه ببینند و به تو نفرین کنند که این کار تو را نه خدا و نه مردم نمی‌پذیرند . دیگر من کسی را نمی‌فرستم . پیروز عصبانی شد و پیک به نزد خوشنواز برگشت و گفت : نزد پیروز ترس از خدا نیست و لجوج است .خوشنواز از خداوند کمک خواست و دور سپاهش را خندق کند . جنگ شروع شد و دو لشکر به تیرباران یکدیگر پرداختند .پیروز با بزرگان سپاهش ازجمله هرمز و قباد و دیگر بزرگان به خندق افتاد و همگی مردند و فقط قباد زنده ماند و به‌این‌ترتیب ترکان حمله بردند و ایرانیان را تاراج کردند و بسیاری را کشتند و بسیاری را اسیر کردند و پای قباد را بستند . وقتی خبر به بلاش رسید ناراحت و نالان شد .

 

آغاز پادشاهی یزدگرد
آغاز پادشاهی یزدگرد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالای صفحه بردن